![]() جهان وطنی | دکتر سندوزیدوران "اعتقاد" و باور، از زمان مرحوم دکارت کم کم سست و امروزه وَر افتاده است. ایدئولوژی های ساخته اندیشه و تفکر انسان با انسان به وجود می آید و با انسان هم متحول و دگرگون می شود. ماندنی هایش می مانند، صیقلی پرداخت قانونی یا بخشی از اخلاق فرهنگی می شوند و در راه و مورد خودشان به کار برده می شوند. نا مناسب ها به خالقین خود می پیوندند. من باور و تزی را که مرا درچهارچوب قید و بند نگاه دارد را از نوجوانی ام نپذیرفتم، اکنون هم بر این باورم. کسی که به طبیعت حرمت می گذارد و گل و گیاه و درخت جنگل و آب و دریا را دوست می دارد، چه فرقی می کند که این عناصر در"آدیس آبابا" پایتخت ایتوپی باشد یا در باغ اِرَم شیراز؟ تز"جهان وطنی" یک زمان چماقی بود که بر سر روشنفکران چپ می کوبیدند حالا هم، هم برسرپان اسلامیست های افراطی وهم برسرپرسش گران دگراندیش فرود می آید وبه گونه ای هم اهل باور و تکیف وشرع هم به آن، بنابر دلایلی باور پیدا کرده اند.
من به "هستی" و"حرمت حیات" احترام می گذارم. به نوعی پیوستگی بین جزء وکل درگستردهِ حدّ ناشناختهِ جهان باور دارم. پذیرفته ام: گل زیبا، غروب دل انگیز، دریا مسحورکننده، انسان دوست داشتنی ومُحِق به حقوق انسانی، کودک عزیز و خواستی و موسیقی روحبخش است. حال آن: گل، غروب، دریا، انسان، کودک و موسیقی درکجا وچه موقعیت جغرافیایی قراردارد، برای من فرقی نمی کند ولی، آنچه در آن دیار که من در آن زاده شده ام بخشی ازهویت من است و "ای تو تمام من، با توخودی تر از خودم بی تو درخت بی زمین حلقه لخت بی نگین" می شوم ولی زاویه دیدم راهمان 360 درجه نگاه می دارم نه 180 درجه ازطلوع به غروبگاهِ خورشید بلکه با خودِ خورشید درگردشم. کاربر مرتبط: امیر اسماعیل سندوزی | Sondouzi مطالب مرتبط: وضعیت من درآمریکا | دکتر سندوزی جهان بینی | دکتر سندوزی نقشه راه موفقیت | دکتر سندوزی خیلی ساده مثل راه رفتن۱ | دکتر سندوزی سرشت سرنوشتم | دکتر سندوزی من هرگز هنرمند نبوده ام | دکتر سندوزی برای امکان اظهارنظر، باید به ایردن وارد شده باشید |
The Singularity Is Near
Ray Kurzweil